سه مطلب:
اول این که...
دوم این که...
یه داستان کوتاهی هست که دوست داشتم براتون بذارم.
هی جانباز جانباز ، شهید شهید !
اصلا به ما چه .. میخواستن نرن! کسی مجبورشون نکرده بود که!
گفتم:چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد!
گفت:کی؟!!
گفتم:همون که تو نداریش!
گفت:من ندارم؟! چی رو؟!
.
.
گفتم: غیرت!!!
و سوم این که...
ای شهید آن دنیا ما را شفاعت کن.
علی خلیلی طلبه جوان 19 سالهای که دو سال پیش در تاریخ 25 تیر ماه سال 1390 در حین بازگشت از هیئت در جریان نهی از منکر عده ای از اراذل و اوباش که قصد ربودن دو دختر جوان را داشتند، به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته و از ناحیه شاهرگ گردن مصدوم شد.
او که به شدت دچار خونریزی شده بود به حالت اغما رفته و بسیاری از بیمارستان های تهران از پذیرش وی سر باز زدند.(بیش از بیست بیمارستان) در نهایت به سختی در یکی از بیمارستان های خصوصی بستری شد اما پزشکان امید زیادی به مداوای وی نداشتند.
علی خلیلی پس از تحمل بیش از دو سال درد و رنج در سایه غفلت و بی توجهی مسئولین، سرانجام عصر روز 4 فروردین 1393 مظلومانه چشم از این دنیا بست)
یا حق...باحق...تاحق...